یک عدد کنکوری

خب. امروز ک مدرسه نرفتم،خیلیم مزه داد تا 9 خوابیدم،تا 11 خوندم دوباره خوابیدم تا 12و ربع ک بعدش مامان اومد و گفت ک قراره ساعت 2 بنا بیاد،و تا ناهار خوردیم شد 2،خانوم خواهر هم ک ساعت 2و نیم میرسه!تا اون اومد حرف زدیم و بعدش دایی اومد و دیگه دیگه دیگه... ساعت 4 کلاس اقتصاد داشتم و به مامان گفتم ک زنگ بزنه مرکز مشاوره و وقت بگیره(هنوز بنا نیومده بود)خلاصه رفتم کلاس،ینی انقد سوالای چرت و پرت میپرسن اصن یارو نمیرسه چارتا سوال حل کنه!بگذریم بعدشم رفتم مشاوره م کلی ذوق کرد از افزایش تراز 1100 تاییم(خودمم نمیگنجیدم تو پوستم البته،صدالبته ک راضی نبودم ولی برای شروع خوب بود)گفت باید چیکار کنم و فلان،بعدم ک خانوم خواهر زنگ زد گفت ک براش دفتر نهال بگیرم و من اومدم رد بشم از چارراه ی ماشین از پشت زد بهم :)) هیچیم نشد ولی خب مچ پام درد گرفت،خلاصه دفتر گرفتم و اومدم خونه.خاله اینا اینجا بودن و بنا و اینا داشتن تموم میکردن دیگه کارشونو،البته الان اومدن پنچره ها رو زدن و هنوز تموم نشده،خلاصه اینکه من فقط تیک ایت زبان رو خوندم و هنوز خود زبان و تاریخ و جغرافیا مونده :) همین دیگه پ.ن:دعا کنید برای همه،مخ یک عدد کنکوری...ادامه مطلب

یادم رفت :))

یادم رفت وبلاگ دارم D:

خببببب بگم از روزایی که با استرس تمااام میگذره و امیدوارم که زودتر بره به آخرش..

درس و مدرسه بد نیست اما خب خوبم نیست..

و اینکه این روزا خیییلی دلم میخواد برم کربلا پیاده :(

خانوم مادر نمیذاره :(

و بگم از اینکه بسی دور افتاده ایم از علاقه ی دیرینه ی مان عکاسی :(

تصمیم گرفتم عکاسی که میگیرمو با شما به اشتراک بذارم :)

همین دیگه 

انشالله از فردا مینویسم دیگه :)

فعلا

یک عدد کنکوری...

داشتم فکر میکردم..

به وبلاگایی که قبلا بهشون سر میزدم..

چقــــــــــــــــــد خوب بود..

مخصوصا اون عاشقانه ها..

با اینکه سنم کم بود ولی عشقشون،عطرشون،گرماشونو میتونستم حس کنم..

نخودچی و کیشمیشی..

خانوم نیم وجبی..

زی طا..

مغز ورم کرده..

اسکاچ خاتون..

فک میکنن ما خریم..

سروش نامه..

مهسا و پژمان..

و و و و و 

ههیییی

لعنت بهت بلاگفا جان :)

یک عدد کنکوری...